ندای زندگی

اینجا خانه مجازی من است. از این به بعد مطالبی در مورد تغییر نگاهمان به زندگی خواهم نوشت.

ندای زندگی

اینجا خانه مجازی من است. از این به بعد مطالبی در مورد تغییر نگاهمان به زندگی خواهم نوشت.

دیالوگ های ماندگار


دلم میخواست با گلچین کردن چند تا دیالوگ یادی کنیم


 از عزیزانمان و همچنین درسی بگیرم از کلامشان 




یه پایان تلخ.......بهتر از یه تلخیه بی پایانه... شهاب حسینی...درباره ی الی




ما رو واسه زندگی کردن میارن اینجا و این دقیقا همون چیزیه که ازمون می گیرن!!!

رستگاری در شائوشانگ



ببین... دلخوری، باش... عصبانی هستی، باش... قهری، باش... هر چی می خوای باشی باش... ولی حق نداری با من حرف نزنی... فـهمیـدی...؟


 خسرو شکیبائی در خانه سبز



دیالوگ رئیس - مسعود کیمیایی
رئیس ( داریوش ارجمند):باباتو می شناختم! قدیما با آفتابه عرق 

میخورد، حالا " ضای " والضالین نمازشو قد اتوبانِ قم میکشه!



(باغ‌های کندلوس - ایرج کریمی) آذر (خزر معصومی): زنا زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا؟ چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب می‌شه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری یه مادرو می‌خواد. گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن. من شوهر نکردم. ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم، تازه به همه اینا بچه‌های به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.




من همه ی آدمای این شهر رو دوست دارم ، چون یکیشونو میشناسم !

شبهای روشن - فرزاد موتمن

نظرات 2 + ارسال نظر
دریا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام دوست من ممنون که میای وبلاگم خیلی خوشحالام میکنی

بازم بیا منتظرتم مهربون.

ستوده دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://sootoodeh.blogsky.com

سلام ندای زندگیم .
حرف های ناب وخوبی مخصوصا حرف خسرو شکیبایی خیلی جالب بود

عزیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد