ندای زندگی

اینجا خانه مجازی من است. از این به بعد مطالبی در مورد تغییر نگاهمان به زندگی خواهم نوشت.

ندای زندگی

اینجا خانه مجازی من است. از این به بعد مطالبی در مورد تغییر نگاهمان به زندگی خواهم نوشت.

امروز را به فردا مگذار

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد!!!

 

 او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.!!!


وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد!!!

 

مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است!!!

 

مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا!!!

 

من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی

 

حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت!!!

 

مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!!!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست!!!

 

طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت!!!

 

دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. !!!


شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری!!!

 

 شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

نظرات 3 + ارسال نظر
آرمان. شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت


قشنگ و اموزنده بود

تشکر

ستوده شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://saba055.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود .

ممنون عزیزم

فریناز شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:41 ب.ظ

حرفش برام سند!
ولی کاش واقعا توی ضمیر ناخود آگاهمون جا میگرفت

کاش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد