شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور.
اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمیتوانی
به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!
هر چه جلو میرفتم،خوشه های پر پشت تر میدیدم
و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زاررفتم .
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور.
اما به یاد داشته باش که باز هم نمیتوانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم،انتخاب کردم.
ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین!!
شما هم به متاهل ها خوب میندازین
ما ؟؟؟؟؟
درود
یکی از رسالتهای ما،در روزگاری که دیو پلید نا امیدی از درگاه خدا قلب انسانها را نشانه گرفته است، زنده نگاهداشتن امید ، فراخوانی "فرشته امید "و کاشتن بذر امید در دل انسانهاست.
ما(فرشته و امید)بر آنیم که با یاری خدا ، از امید برایتان بگوئیم و با ذکر و یاد خدا و نعمت های بیشمار او "فرشته امید "را فراخوانی کنیم و یاد او را در دل همه زنده نگهداریم.خدا را میخوانیم که ما را در این راه توفیق و یاری دهد.
با شناختی که از شما و وبلاگ خوبتان که سرشار از مطالب زیبا و مفید وآموزنده است،داریم ؛دعوتتان می کنیم تا:
کاشانه نو پای ما را با دیده و قلم ونظر خود گلباران کنید
سپاس
در ضمن با اجازه ،لینک وبلاگ وزین شما را در وبلاگمان قرار دادیم
شاد وسلامت و پرانرژی وسرشار ازعشق باشید
امید وفرشته
ممنونم از حضور گرمتان من هم شما را لینک کردم
باز شد در عاشقی بابی دگر /بر جمال یوسفی تابی دگر
مژده بیداران راه عشق را /آنک دیدم دوش من خوابی دگر
ساخته شد از برای طالبان /غیر این اسباب اسبابی دگر
ابرها گر مینبارد نقد شد/از برای زندگی آبی دگر
یارکان سرکش شدند و حق بداد /غیر این اصحاب اصحابی دگر
سبزه زار عشق را معمور کرد /عاشقان را دشت و دولابی دگر
وین جگرهایی که بد پرزخم عشق/شد درآویزان به قلابی دگر
عشق اگر بدنام گردد غم مخور/عشق دارد نام و القابی دگر
کفشگر گر خشم گیرد چاره شد /صوفیان را نعل و قبقابی دگر
گر نداند حرف صوفی دان که هست/دردهای عشق را بابی دگر
از هوای شمس دین آموختم /جانب تبریز آدابی دگر
از حضرت مولانا
ممنونم از حضور درخشان استاد
آخی...
خیلی ناز بود....
ولی خب می دونی ندا این روزا دیگه برعکس شده
عاشق اولین نگاه می شن و پایدار نیست اما دنبال همه ی درختا می گردن و آخربارم دست خالی وداع می کنن
مرسی از حضورت خوشحالم کردی